رومینارومینا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

فرشته پاک من رومینا

شب یلدا آمده ننه سرما آمده

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ننه سرما ، سوت و کور و بی صدا پشت ابرای سیاه روی بوم آسمون نشسته بود . ننه سرما چاقالو ، بدادای غرغرو  دُشَکِش ابر سیاه، لحافش ابر سفید ننه سرما نُه ماه از سال می خوابید وقتی که بیدار میشد  پا میشد تنهایی دست به کار می شد  ورد می خوند، جادو میکرد هاا میکرد ، هوو میکرد هاا میکرد ابر سیاه پیدا میشد هوو میکرد، باد می اومد، سرما می شد بشنوید از اون پایین توی کوه، روی زمین کلاغا غار میزدند- غار ، غار ، غار می زدند توی ده جار می زدند- جار ، جار ، جار می زدند   ننه سرما اومده- تیک و تیک و تیک سرده هوادرها رو محکم کنین، سرما نیاد تو خونه ه...
1 دی 1393

لوبياي سحر آميز

مربي مهد كودكمون خيلي درسهاي خوبي به ما ياد ميده ، توي درس علوممون به ما كاشت لوبيا رو ياد دادن .منم به كمك مامانم توي خونه لوبيا كاشتم ،اول لوبيا رو گذاشتم توي آب ،بعد گذاشتم بين يه دستمال تا جوانه زِد هرروزم دستمال رو نمدار ميكردم و بعد به كمك بابام توي گلدون خاك ريختم و لوبيا هامو كاشتم ،و كنار پنجره گذاشتم جلوي نور خورشيد ،خانم مربي به ما ياد داده كه غذائ گياهان آب و خاك مناسب  و نور خورشيده،منم وقتي لوبيام بزرگ شد بردم مهد كودك خانم مربي خيلي خوشحال شد و بچه ها هم كلي تشويقي كردن ،منم خيلي خوشحالم كه دارم چيزهاي مفيد ياد ميگيرم و با رشد لوبياي سحر آميزم كلي  ذوق ميكردم.        اینم عکس لوبیا...
24 آذر 1393

تاتر موزیکال روباهه

چند روزیه که برای رفتن به مهد کودک مشکل پیش اومده و من وقتی میرم مهد با گریه از مامانم جدا میشم ، میدونم  این کارم هم خودم رو ناراحت میکنه هم مامانم رو ،آخه بعد از ناهار همش اجبار میکنن که بخوابیم منم اصلا دوست ندارم بخوابم .  خلاصه سه شنبه مجدد رفتیم اردو ، تاتر موزیکال روباهه .هوا هم بارونی بود و مامانم  تا زمان  حرکت همراهیم کرد .خیلی به همه بچه ها خوش گذشت .     ...
4 آذر 1393

تولد بابا جونم

یکی دیگه از روزای خوب خدا رسیده و بی شک اون روز، روز تولد پدر عزیزمه .26 آبان سال 59 در این روز طلایی بابام به دنیااومده ،تو تقویما نوشتن تو این روز و تو این ماه از آسمون خدا یک ماه زیبا فرستاده.                  بابا جونم با وجود پر مهر و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صمیمیت را برایم به ارمغان آوردی، برای توصیف مهربانی ات واژه ها یاری نمیدهد. همیشه بر قرار باش تا بی قرار نباشی، چرا که در تمام لحظه های سخت و مشکلات زندگی تو تنها تکیه گاهم هستی. عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کرم و زندگی را در کنار تو آموختم دلم را به تو به بهترین امینم سپردم و روز تولدت را در تاریخ نگار قلبم حک کردم .   ...
26 آبان 1393

اردوی شهر موشها

چند روزیه که تصمیم داشتیم بریم سینما فیلم شهر موشها که دیروز مهد کودک برامون اردو سینما گذاشتن خیلی خوشحال شدم و امروز سه شنبه صبح با مامانم رفتیم مهد یه کمی هم دیرم شده بود چون ساعت 9.30 حرکت بود .وقتی رسیدم سریع رفتم تو کلاسمون و آماده شدیم برای رفتن .توی مینی بوس کلی خندیدیم ومربی مهد به ما میگفت بچه ها یه جیغ بلند بکشید ما هم کلی جیغ و فریاد میکشیدیم . بابام برام درباره شهر موشهایی که تو بچهگیهاش میدیده تعریف کرد و چندتا از موشهاشو به من معرفی کرد مثل کپل و نارنجی و گوش دراز .خیلی خوشحالم                                         &...
18 شهريور 1393

روز زیبای دختر

روز  دختر بر همه دختر های گل مثل خودم مبارک باشه .خیلی خوشحالم که یه روز قشنگ هست به نام روز دختر که بیشتر و بیشتر به وجود دختر بودنم به خودم میبالم  .از صبح همه دوست و فامیل به من زنگ زدن و روز دختر رو به من تبریک گفتن .یه عالمه هم کادو گرفتم مامان و بابام برای روز دختر منو بردن شهر بازی وشام رو بیرون خوردیم و جشن گرفتیم .مامان بزرگم برای یه لوستر خیلی خوشگل با طرح کیتی هدیه آورده بود.مامانی  و بابایی یه پیراهن خیلی قشنگ برام کادو آوردن و خاله شایسته جونم یه لاک وکلی شکلات برام خریده بود . مرسی از همه که به یادم بودند . این متن زیبا رو هم مامان وبابام برام نوشتن .خیلی دوستتون دارم.     ...
7 شهريور 1393

روز عکاسی

سه شنبه 21 مردادروز عکاسی در مهد کودک ما بود با موضوع تابستان برای همین عکس در فضای باز در کنار استخر را مهد کودک انتخاب کرده بود همه بچه ها مایو و وسایل شنا به همراه خود آورده بودند منم به همراه مامانم رفتم  به مهد  کلی از ماماناهم اومده بودند و عمو عکاس کلی از ما عکس با مدلهای مختلف انداخت اون روز خیلی خوش گذشت .    اینم یکی از عکسام البته عکاسش مامان جونم بوده      ...
22 مرداد 1393