تولد بابا جونم
یکی دیگه از روزای خوب خدا رسیده و بی شک اون روز، روز تولد پدر عزیزمه .26 آبان سال 59 در این روز طلایی بابام به دنیااومده ،تو تقویما نوشتن تو این روز و تو این ماه از آسمون خدا یک ماه زیبا فرستاده.
بابا جونم با وجود پر مهر و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صمیمیت را برایم به ارمغان آوردی، برای توصیف مهربانی ات واژه ها یاری نمیدهد. همیشه بر قرار باش تا بی قرار نباشی، چرا که در تمام لحظه های سخت و مشکلات زندگی تو تنها تکیه گاهم هستی.عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کرم و زندگی را در کنار تو آموختم دلم را به تو به بهترین امینم سپردم و روز تولدت را در تاریخ نگار قلبم حک کردم .
همیشه لبخند بر لبانت
عشق در قلبت
لطف در نگاهت
محبت در چهره ات
بخشش در رفتارت
و حق در زبانت جاری باشد
تولدت مبارک
امروز من و مامانم میخواستیم بابامو سوپرایز کنیم برای همین صبح مثل همیشه من رفتم مهد کودک و قرار شد مامانم زود بیاد دنبالم .قرار شد مامانم کیک بخره .بعد مامان جونم زحمت کشیده بود و شام درست کرده بود .وقتی منم از مهد برگشتم به مامانم کمک کردم و چند تا بادکنک باد کردیم و اطاق رو تزیین کردیم به مامان بزرگ و بابابزرگم زنگ زدیم گفتیم بیاین خونه ما ولی نگفتیم تولد بابامه خالمم از سر کار اومد خونمون .وقتی بابام از سر کار میخواست بیاد خونه زنگ زد که آماده باشید بریم شام بیرون و مامانم گفت نه رومینا رفته حموم و یه کم سرما خورده آخه ما کلی برنامه ریزی کرده بودیم .شب که بابام اومد همه چراغهارو خاموش کردیم و من کیک دستم گرفتم و درو باز کردم و کلی رقصیدم .خیلی شب خوبی بود .
واسه ما جشن تولدت یک بهونه بود همیشه
که رو هدیه بنویسیم دلمون از تو دور نیمشه