رومینارومینا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته پاک من رومینا

تاتر موزیکال روباهه

چند روزیه که برای رفتن به مهد کودک مشکل پیش اومده و من وقتی میرم مهد با گریه از مامانم جدا میشم ، میدونم  این کارم هم خودم رو ناراحت میکنه هم مامانم رو ،آخه بعد از ناهار همش اجبار میکنن که بخوابیم منم اصلا دوست ندارم بخوابم .  خلاصه سه شنبه مجدد رفتیم اردو ، تاتر موزیکال روباهه .هوا هم بارونی بود و مامانم  تا زمان  حرکت همراهیم کرد .خیلی به همه بچه ها خوش گذشت .     ...
4 آذر 1393

تولد بابا جونم

یکی دیگه از روزای خوب خدا رسیده و بی شک اون روز، روز تولد پدر عزیزمه .26 آبان سال 59 در این روز طلایی بابام به دنیااومده ،تو تقویما نوشتن تو این روز و تو این ماه از آسمون خدا یک ماه زیبا فرستاده.                  بابا جونم با وجود پر مهر و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صمیمیت را برایم به ارمغان آوردی، برای توصیف مهربانی ات واژه ها یاری نمیدهد. همیشه بر قرار باش تا بی قرار نباشی، چرا که در تمام لحظه های سخت و مشکلات زندگی تو تنها تکیه گاهم هستی. عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کرم و زندگی را در کنار تو آموختم دلم را به تو به بهترین امینم سپردم و روز تولدت را در تاریخ نگار قلبم حک کردم .   ...
26 آبان 1393

اردوی شهر موشها

چند روزیه که تصمیم داشتیم بریم سینما فیلم شهر موشها که دیروز مهد کودک برامون اردو سینما گذاشتن خیلی خوشحال شدم و امروز سه شنبه صبح با مامانم رفتیم مهد یه کمی هم دیرم شده بود چون ساعت 9.30 حرکت بود .وقتی رسیدم سریع رفتم تو کلاسمون و آماده شدیم برای رفتن .توی مینی بوس کلی خندیدیم ومربی مهد به ما میگفت بچه ها یه جیغ بلند بکشید ما هم کلی جیغ و فریاد میکشیدیم . بابام برام درباره شهر موشهایی که تو بچهگیهاش میدیده تعریف کرد و چندتا از موشهاشو به من معرفی کرد مثل کپل و نارنجی و گوش دراز .خیلی خوشحالم                                         &...
18 شهريور 1393

روز زیبای دختر

روز  دختر بر همه دختر های گل مثل خودم مبارک باشه .خیلی خوشحالم که یه روز قشنگ هست به نام روز دختر که بیشتر و بیشتر به وجود دختر بودنم به خودم میبالم  .از صبح همه دوست و فامیل به من زنگ زدن و روز دختر رو به من تبریک گفتن .یه عالمه هم کادو گرفتم مامان و بابام برای روز دختر منو بردن شهر بازی وشام رو بیرون خوردیم و جشن گرفتیم .مامان بزرگم برای یه لوستر خیلی خوشگل با طرح کیتی هدیه آورده بود.مامانی  و بابایی یه پیراهن خیلی قشنگ برام کادو آوردن و خاله شایسته جونم یه لاک وکلی شکلات برام خریده بود . مرسی از همه که به یادم بودند . این متن زیبا رو هم مامان وبابام برام نوشتن .خیلی دوستتون دارم.     ...
7 شهريور 1393

روز عکاسی

سه شنبه 21 مردادروز عکاسی در مهد کودک ما بود با موضوع تابستان برای همین عکس در فضای باز در کنار استخر را مهد کودک انتخاب کرده بود همه بچه ها مایو و وسایل شنا به همراه خود آورده بودند منم به همراه مامانم رفتم  به مهد  کلی از ماماناهم اومده بودند و عمو عکاس کلی از ما عکس با مدلهای مختلف انداخت اون روز خیلی خوش گذشت .    اینم یکی از عکسام البته عکاسش مامان جونم بوده      ...
22 مرداد 1393

روزه کله گنجشکی

تو روزهای گرم تابستون به سر میبریم و گرمای تابستون روزه گرفتن رو خیلی سخت کرده .منم مثل مامان و بابام روزه گرفتم ,روزه کله گنجشکی ونماز میخونم و کلی افطاری دعوت شدیم .ولی یکی از افطاری های خوب و به یاد موندنی افطاری مهد کودک بود .توی مهد سفره افطار (البته ماا موقع ناهار افطار کردیم )پهن کردیم همه بچه ها دور سفره نشستیم دعا کردیم و کلی غذای خوشمزه خوردیم آش خیلی خوشمزه ای هم درست کرده بودن زولبیا وبامیه خرماو..... وقتی هم مامانم اومد دنبالم برای مامانم تعریف کردم و خانم مدیرمونم واسه افطار مامانم یه کاسه آش داد . شبهای احیا هم با مامان و بابام یه شب رفتیم مسجد امیر یه شبم با مامان بزرگم رفتم .خیلی دعا کردم .روزه و نماز همه قبول باشه . ...
19 مرداد 1393

يه روز كاري

چون ما مامانم روز هاي.  فرد ميره كلاس منم كه پنج شنبه ها مهد كودك ند ارم خلاصه بابابام رفتم شركت ،اون روز تو شركت كلي كار كردم همه مسءوليت ها بر عهده من بود كلي نقاشي كردم با تبلت بازي كردم كلاه قرمزي ديدم خلاصه خسته از كار برگشتم حقوقهم از بابام گرفتم نمي گن من روز اول كارمه همه كارا شونو دادن به من  ...
15 تير 1393

سفر

با دوری از طبیعت روح آدم دچار کسالت و افسردگی میشه که با بازگشت به آن شادابی و نشاط خود را می یابد .  توی این تعطیلاتم چیزی که خوبه به سفر رفتنه ؛ ما هم یه سفر رفتیم شمال .چند روز شمال موندیم هوا عالی بود  ولی از اونجایی که زیاد کنار دریا بودم و شنا کردم روز سوم مریض شدم و مامان وبابام تصمیم گرفتن سفر و به پایان نرسونن وبرگردن اما هنوز خستگی راه از تنمون بیرون نیومده بود که طبق قراری که با دوستانمون گذاشته بودیم باید برای تعطیلات خرداد میرفتیم ترکیه . اونجا خیلی سرد بود و ازدحام جمعیتی که برای تعطیلات آمده بودند گفتنی نیست .خیلی خوب بود .جاتون خالی      ترکیه -شهر وان     ...
21 خرداد 1393

سوغاتی

اواخر اردیبهشت بود که خاله زینبم (زن داییم) از استرالیا برگشت البته تنها اومده و داییم نیومده .خیلی از دیدنش خوشحال شدیم .زحمت کشیده بود ویه عالمه سوغاتی واسمون آورده بود یه عروسک باربی ؛دوتا پیراهن زیبا ؛یه کتونی پوما وکلی شکلات و پاستیل با 100 تا بادکنک   مرسی خاله زینب و دایی جواد عزیزم  ...
21 خرداد 1393